شرح غزل حافظ کلاس دوم دبیرستان ( دل می رود زدستم....)

سعدی غزلی داردبر همین وزن و قافیه :

 مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا   گر تو شکیب  داری طاقت نماند ما را

                                                                      کشتی شکستگانیم : صفت مرکب و جمع  ....کشتی شکسته یعنی آنکه براثر طوفان گشتی او خرد و شکسته شده باشد. ( لغت نامه ) سعدی گوید: دو کس را حسرت از دل نرود و پای تغابن از گل برنیاید : تاجر کشتی شکسته و وارث با قلندران نشسته. کلیات ص۱۸۶ به جای (کشتی شکسته گانیم ) قرائت بهتر (کشتی نشستگانیم) نیز مشهور است .(برای تفصیل دراین باره ....ذهن وزبان حافظ به همین قلم ، ص۱۳۲و۱۳۳ ) باد شرطه : دکتر غنی می نویسد : شرطه لغت عربی نیست و قطعا اصل لغت سانسکریت هندی بوده است . در قرن چهارم ،بزرگ ابن شهریار ، رییس ناخدایان دریاهای بین خلیج فارس و هند بوده است . از او یادداشت های باقی مانده است او که هندی میدانسته می گوید : شرطه لغت سانسکریتی و هندی است و یک نوع بادی است . علامه ی قزوینی نیز گوید : باد شرطه باد موافق است . یعنی باد مساعدی که برای کشتی رانی مفید است و کشتی های شراعی را به طرف مقصد مسافرین سوق دهد .  سعدی نیز شرطه را به معنی مطلق باد به کار برده است .   بخت بلند باید و پس کتف زورمند  بی شرطه خاک برسر ملاح و بادبان  ....کلیات ص ۷۳۶  تو کوه جودی و من در میان ورطه ی فقر   مگر به شرطه ی اقبالت اوفتم به کران حافظ گوید کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز .  این کلمه با شرطه ی عربی به معنی عسس هیچ ربطی ندارد . و نه عربی است ونه فارسی . اصل املای این کلمه شرتا بوده است .  باشد که : بسی امید است . انتظار می رود . چه بسا و غالباً  در مقام تمنا گفته می شود .حافظ در جاهای دیگر می گوید : باشد که چو خورشید درخشان به درآیی .  باشد که از خزانه ی غیبم دوا کنند . باشد که چو وا بینی خیر تو در این باشد . به جای : یعنی  در حق . در جای دیگر می گوید : گرت زدست برآید مرادخاطر ما    به دست باش که خیری به جای خویشتن است .  سنایی : ای ججان جهان مکن به جای من / آن بد که نکرده ام به جای تو   دیوان ص۲۰۰۳ انوری : هرچه از وفا به جای من آن بی وفا کند / آن را وفا شمارم اگر چه جفا کند . دیوان ص ۸۳۳      سعدی : مرا به هر چه کنی دل نخواهی آزردن / که دوست هر چه پسندد به جای دوست رواست . مل :نبیذ باشد . عنصری گفت : به زرینه جام اندرون لعل مل / فروزنده چون لاله بر زرد گل  ( لغت فرس ، تصحیح دبیر سیاقی )  حلقه ی گل و مل در واقع این دو بیت منو چهری است  که ۹ بار  گل و ۸ بار مل را به کار برده است : 

  می ده پسرا بر گل ، گل چون مل ومل چون گل        خوشبوی ملی چون گل ، خودروی گلی چون مل       

   مل رفت به سوی گل ، گل رفت به سوی مل           گل بوی ربود از مل ، مل رنگ ربود از گل دیوان ص ۲۲۳

  معنای بیت :  دیشب در بزم گل و باده بلبل به زبان حال چنین می خواند : که ای ساقی می صبوح بیاور و ای مستان از پای افتاده از خود بی خبر از خواب برخیزید و خمار دوشین را با باده سحرگاهی بزدایید . صبوح : باده ای که پگاه می نوشند . در دیوان حافظ هم بارها به صورت صبوحی به کار رفته است و مشتقات ، صبوحی زده  ، صبوحی زادگان ، صبوحی کشان ، صبوحی کننان در دیوان او بسیار است . حافظ حتی صبو و صبوحی را برای خواب هم به کار برده است . در کوی نیکنامی :  مضمون این بیت حاکی از اندیشه های ملامتی و جبر انگاری حافظ است . در جای دیگر شبیه این مضمون می گوید (( گر نیستت رضایی حکم قضا بگردان )) تغییر کن : یعنی تغییر ده . در جای دیگر  گوید : این قدر هست که تغییر قضا نتوان کرد . تلخ وش : یعنی تلخ گونه ، تلخ مزه  البته پسوند ( وش ) برای بیان طعم غریب است و کم تر نظیر دارد . و  کنایه از              ( می )است . ام الخبائث :یعنی مادر و منشاء تباهی ها و صفت خمر است و اصل آن گرفته شده از حدیث نبوی است : الخمر ام الخبائث ومن شربها لم یقبل الله منها صلاة اربعین یوماً وان مات و هی فی بطنه مات میتة جاهلیة - ( مجمع الجوامع ، الجامع الکبیر ، سیوطی ، ص ۴۱۰ ) عطار در داستان شیخ صنعان گوید : بس کسا کز خمر ترک دین کند /بی شکی ام الخبائث این کند . ...منطق الطیر ص ۷۸  کمال الدین اسماعیل گوید : شیره ی انگور باشد هردو اما نزد شرع/ باشد از ام الخبائث فرق تا نعم الادام   دیوان ص ۳۲۲ اشهی لنا و احلی من قبلة العذارا  : برای ما دل انگیز تر و شیرین تر است از بوسه ی دوشیزگان . کیمیا  : شمس الدین عاملی در تعریف کیمیا می نویسد ( معرفت کیمیا تغییر صورت جوهری با جوهری دیگر و تبدیل مزاج آن به تطهیر و تحلیل و تعقید و مانند آن . آن را اکسیر و وصنعت نیز خوانند ) ..نفایس الفنون ، جلد۳ ص ۱۵۸   فن یا آرزوی ساختن طلا و نقره .... این فن افسانه وار و پر از رمز و راز که در آینده شاخص همه ی علوم غریبه است . در قرون نخستین میلادی در شهر اسکنریه مدعیان و هواخواهانی پیدا کرد . بعدها از طریق ترجمه های سریانی کتب یونانی به جهان اسلام راه یافت و سپس از طریق اندلس به اروپای قرون وسطی انتقال یافت وتا زمان پاراسلوس در قرن ۱۶ معتقدان فراوان داشت ....پاراسلوس کسی بود که کیمیا گری را با شیمی جدید پیوند زد ...با  تلخیص و تصرف از مقاله ی کیمیا ، دایرة المعارف فارسی .. کیمیا و مترادف آن ( اکسیر ) بارها در دیوان حافظ به کار رفته است :

 چو زر عزیز وجود است شعر من آری                   قبول دولتیان کیمیای این مس شد .   

     وفا مجوی زکس ور سخن نمی شنوی                      به هرزه طالب سیمرغ و کیمیا        

     می باش .  یک معنی استعاری کیمیا نظر پیر و مرشد کامل است . همین است که حافظ می گوید : آنچه زر می شود از پرتو آن قلب سیاه       کیمیاییی است که در صحبت درویشان است .      آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند    آیا بود که گوشه ی چشمی به ما کنند ؟                         غلام همت آن رند عافیت سوزم /   که در گداصفتی کیمیا گری داند .همچنین عشق و عاشقی را کیمیا و کیمیا گری گویند . چنان که حافظ گوید : دست از مس وجود چو مردان ره بشوی / تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی گدایی در میخانه طرفه اکسیری است / گر این عمل بکنی خاک زر توانی کرد .قارون : حافظ بارها به گنج و قصه قارون اشاره کرده است :گنج قارون که فرو می رود از قهر هنوز /                             خوانده باشی که هم از غیرت درویشان است .     زبیخودی طلب یار می کند حافظ  /چو مفلسی که طلبکار گنج قارون است                                بیار ساقی آن کیمیای فتوح /که با گنج قارون دهد عمر نوح 

درقران چند بار نام قارون آمده است ( عنکبوت ۳۹، مومن ۲۴، قصص۷۶ تا۸۲) که به نحو موجزی داستان او و گنج بدفرجامش رابیان می کند .معنای بیت : هنگام تنگ دستی به جای آنکه در غم و غصه ی دنیا فرو روی ، به عیش و نوش بپرداز و بدان که می این مادهی حیرت انگیز و دگرگون کننده ی هستی گدایان را چون قارون بی نیاز و توانگر می سازد . البته عیش و نوش با تنگ دستی جمع نمی شود که این از مقوله ی تناقض گویی های مباح یعنی شطاحی های حافظ است .اما این که مراد از کیمیای هستی که توانگری می بخشد چیست در  بیت دیگری از  حافظ  به آن اشاره کرده است :           ای گدای خانقه برجه که در دیر مغان     می دهند آبی و دل ها را توانگر می کنند .سرکش مشو ... : کسروی این بیت را بی معنی خوانده است . می نویسد : این شعر از بس چرند است من هیچ نمی دانم چه معنایی بکنم و چه نویسم .  سرکش مشو زیرا اگر سرکش شوی چون شمع از غیرتت بسوزد ، دلبر که سنگ خارا در کف او همچون موم است . شما بیندیشید که آیا از این معنایی توان در آورد ؟ (حافظ چه می گوید نوشته ی احمد کسروی ، چاپ چهارم ، ص۳۵و۳۶ پیداست که کسروی نمی توانسته است بیت را درست بخواند و ضمنی (غیرتت ) نه مفعولی بلکه ملکی می گرفته ، و سوزد را نه متعدی بلکه لازم می انگاشته است . حال آن که مراد از دلبر در این بیت معشوق ازلی (خداوند ) و مراد از غیرت ، غیرت الهی است و معنای بیت چنین است : که از حدود الهی از جمله رسم وفاداری عاشق تجاوز و تعدی نکن وگرنه خداوند که همه چیز در ید قدرت اوست تو را به آتش غیرت خود خواهد سوزاند . آیینه ی سکندر : آیینه ی اسکندر ، آیینه ی سکندری   مخلوطی از افسانه و حقیقت است .مرادازآیینه سکندر ،آیینه اسکندریه است یعنی آیینه ای است که گویند در فانوس دریایی (منارة البحر ) معروف واقع در شبه جزیره فاروس در اسکندریه تعبیه شده است وکشتی ها رااز صد میل راه نشان می داده است واز عجایب هفت گانه ی عالم شمرده می شود .طبق افسانه آن مناره را به دستیاری ارسطو بنا کرده وفرنگیان از غفلت پاسبان استفاده کرده ،آیینه را در آب افکندند واسکندریه را بر هم زدند و ارسطوبه فسون واعداد آن را از قعر دریا بیرون آورد .دراصل این مناره را بطلمیوس سوتر (رهاننده ،نجات بخش ،متوفای 81قبل از میلاد ) ساخته یا تکمیل کرده است .اما از آنجا که بنای اسکندریه ونیز این مناره را به خود اسکندر نسبت داده اند ،لذا آن آیینه افسانه ای یا واقعی را نیز به اسکندر نسبت داده اند . یاقوت (متوفای 626ق) در معجم البلدان بازدید خود را از این مناره شرح می دهد و می گویداز جای آیینه ای که تصور می کردند بر بالای آن نصب شده ورسیدن کشتی ها را از دور خبر می دهد ،جستجو کردم و چیزی نیافتم (برهان قاطع ،لغت نامه ،فرهنگ معین ودایرة المعارف فارسی ، ذیل کلمه فاروس ) .حافظ اشاره های دیگری هم به آیینه اسکندر دارد : نه هر که آیینه سازد سکندری داند /من آن ایینه را روزی به دست ارم سکندر وار .           حافظ در این بیت ، صفت افسانه ای دیگری هم به آیینه سکندر افزوده است و آن غیب نمایی این آیینه است وان را کمابیش به پایه جام جم رسانده است .(درباره خلط شدن جام جم وآیینه اسکندر ،مکتب حافظ ص 214تا216)دارا :این پادشاه همان دارای بزرگ است که به دست اسکندر درسال 330قبل از میلاد  کشته شد و در تواریخ متاخر اورا به عنوان داریوش سوم می شناسیم . ( لغت نامه ) سرگذشت او و شرح شکستش در شاهنامه ی فردوسی و اسکندر نامه ی نظامی به شیوه ی دل پذیر به نظم در آمده است . معنای بیت : آیینه ی عجایب نما و غیب نما ی اسکندر همین جامی است که اگر در آن به دیده ی تحقیق بنگریم احوال پادشاهی و سرانجام دارا که با آن همه حشمت جفاها بر او رفته است ، و خلاصه بی اعتباری جهان را به عیان نشان      می دهد . خوبان پارسی گو / ترکان پارسی گو :در بعضی نسخ به جای خوبان ، ترکان آمده است .ضبط خوبان پارسی گو برابر است با نسخه ی قزوینی ، خانلری وشرح سودی . آری به دلایلی (ترکان پارسی گو ) مناسب تر است .          1- خوبان فارسی وایرانی خواه و ناخواه پارسی گو هستند واین فی نفسه فضیلتی برای آنان نیست . بلکه حتی نوعی حشو است . لطف معنی در این است که سخن از زیبارویانی باشد که علاوه بر هنر زیبایی، از هنر پارسی گویی نیز برخوردار باشند . ترک فارسی گو ، همان ترک شیرازی است .  شادروان غنی نیز طرفدار این نظر می باشد.                2 -دلیل دوم در کلمه((پارسا ))در همین بیت یعنی در رندان پارسا نهفته است .در اینجا پارسا به معنی پرهیزگار و پاکدامن نیست . زیرا رند باصفاتی که در حافظ دارد نمی تواند پارسا باشد .بلکه به معنی پارسی ، یعنی فارسی (اهل فارس ) است . حافظ در جاهای دیگر هم این کلمه را به معنی پارسی به کار برده است :   تازیان را غم احوال گرانباران نیست   /   پارسایان مددی تا خوش و آسان بروم          و علامه ی قزوینی تصریح کرده است : ( پارسایان یعنی اهل پارس در مقابل تازیان ) دیوان ص 394    در جای دیگر نیز حافظ (پارسا ) را به معنی پارسی به کار برده است :   مرید طاعت بیگانگان مشو حافظ   /  ولی معاشر رندان پارسا می باش    لذا به قرینه    ( بیگانگان ) در مصراع اول معلوم می شود که پارسا باید پارسی باشد .3- دیگر آن که رند حافظ پارسا نیست  و رند پارسا مثل کوسه ریش پهن است .     حاصل آن که چون در غیر از بیت مورد بحث در این  غزل ، دو بار پارسا را به معنی پارسی به کار برده و یک بار آن را در مقابل تازیان  و یک بار در مقابل بیگانگان قرارداده است ، قائدتاً باید اینجا هم آن را در مقابل ترکان قرار داده باشد .