حکایت (۱)

حکایت (۱)

 

پادشاهی را شنیدم که به کشتن اسیری اشارت کرد (۱)؛ بی‌چاره، در آن حالت نومیدی مَلِک را دشنام‌دادن گرفت و سَقـط‌ - گفتن (۲) ، که گفته‌اند: هر که دست از جان بشوید، هر چه در دل دارد بگوید.

 

وقت ضرورت چو نماند گریز          دست بگیرد سر شمشیر تیـز(۳)

اذا یَئِس‌الانسانُ طالَ لسانه          کسنّورِ مغلوبٍ یصولُ علی‌الکلب (۴)

 

مَلِک پرسید: چه مى‌گوید؟

یکى از وزرای نیک‌محضر(۵)، گفت: ای خداوند! همی گوید: «والکاظمین الغیظ و العافین عنّ الناس».(۶)

 

مَلِک را رحمت آمد و از سر خون او درگذشت. وزیر دیگر که ضد او بود، گفت: ابنای جنس ما (۷) را نشاید در حضرت پادشاهان جز به راستی سخن - گفتن؛ این مَلِک را دشنام داد و ناسزا گفت. مَلِک، روی ازین سخن درهم آمد (۸) و گفت: آن دروغ ِ وی پسندیده‌تر آمد مرا زین راست که تو گفتی، که روی آن در مصلحتی بود و بنای ایــن بــر خـُبثی (۹)، و خردمندان گفته‌اند: دروغی مصلحت‌آمیز به که راستی فتنه‌انگیز.

 

هر که شاه آن کند که او گوید           حیف باشد که جز نکو گوید

 

بر طاق ایوان «فـریدون»(۱۰)، نبشته بود:

 

جهان اى برادر نمانـَد به کس          دل اندر جهان‌آفرین بند و بس

مکن تکیه بر مُلک دنیا و پشت          که بسیار کس چون تو پرورد و کشت

چو آهنگ ِ رفتن کند جان پاک        چه بر تخت مردن چه بر روى خاک (۱۱)

 

 

توضیحات:

 

(۱) اشارت کرد: فرمان داد

(۲) سقط – گفتن: سخن ناهم‌وار گفتن [سقط بر وزن ِ فقط] (فرهنگ فارسی معین)*  معنای جمله: اسیر تیره‌بخت، چون امید زنده‌گی را تباه دید، زبان به درشت‌گویی و دش‌نام دادن به پادشاه گشود * سعدی در«بوستان» گوید: «نبینی که چون کارد بر سر بُــوَد     قلم را زبان‌اش روان‌تر بُــوَد؟»

(۳) معنای بیت: به‌هنگام پیکار، چون جنگ‌افزار و دست‌آویز نماند، انسان از بیم جان عزیز، با دست ضعیف، راه شمشیر بُـران و تیز را سد می‌کند

(۴) معنای بیت عربی: همان‌طور که گربه‌ی مغلوب‌شده و شکست‌خورده، با آخرین توان خود به سگ پیروز حمله می‌آورد، انسان هم، چون همه‌چیز را تمام‌شده می‌یابد، بی‌پروایی می‌کند و زبان‌اش در گفتن آن‌چه در دل نهان دارد، بیمی ندارد. سعدی در یکی دیگر از حکایات هم‌این باب، بیتی فارسی نظیر این بیت را آورده: «نبینی که چون گربه عاجز شود    برآرد به چنگال چشم پلنگ؟ »

(۵) نیک محضر: نیکو سرشت؛ وزار و ندیمان نیک‌محضر و نیکوبنیاد در چندین حکایت «گلستان» حضور دارند.

(۶) تلمیح دارد به آیه‌ی صد و بیست و نه از سوره‌ی «آل‌عمران» در کتاب «قرآن». معنی عبارت: آنان که خشم خویش فرو می‌خورند و بر مردم می‌بخشایند [و خداوند نیکوکاران را دوست می‌دارد]  

(۷) ابنای جنس ما: رتبه‌داران و ندیمانی چون ما؛ معنی جمله‌ی پیشین: دل پادشاه از شنیدن آن آیه‌ی قرآن و دیدن عجز اسیر، به رحم آمد و از کشتن او صرف‌نظر کرد.

(۸) روی از این سخن در هم آمد: از شنیدن این سخن چهره بر هم کشید و موافق طبع‌اش نیامد

(۹) معنای عبارت: آن دروغ وزیر نیکونهاد، مرا خوش‌تر آمد تا این سخن راست تو. چه این‌که در پس آن حسن‌نیت و خیرخواهی نهفته بود و بنای این بر رذیلتی بود و بدطینتی.

(۱۰) فریدون‌شاه: پادشاه عادل اسطوره‌ای؛ گویند سه پسر داشت: ایرج و سلم و تور. جهان را به سه کشور ایران و توران و روم تقسیم کرد و هر یک را به یکی از پسران ارزانی داشت. سلم و تور به ایرج حسادت ورزیدند و او را کشتند و فریدون از شنیدن این خبر: «بیفتاد ز اسپ آفریدون به خاک»، و به کین‌خواهی ایرج، منوچهر را برانگیزاند تا سلم و تور نیز مکافات جنایت را دیدند (دو خط اخیر را با نیم‌نگاهی به کتاب «جستاری در شاه‌نامه» نوشته‌ی زنده‌یاد «شاه‌رخ مسکوب» نوشته‌ام).

(۱۱) فردوسی در «شاه‌نامه» گوید: «چه با رنج باشی، چه با تاج و تخت    ببایدت بستن به فرجام رخت»؛ این مفهومی‌ست که در سخن قدما و اکابر نثر و نظم فارسی، فراوان تکرار شده است