علم لا یتناهی

دانستنی های علمی,شخصیت های برجسته ی علمی,مقالات علمی...

علم لا یتناهی

دانستنی های علمی,شخصیت های برجسته ی علمی,مقالات علمی...

حکایت (۲)

 

حکایت (۲)

 

طایفه‌ی دزدان عرب بر سر کوهی نشسته بودند و منفذ کاروان بسته و رعیت بُلدان از مکاید ایشان مرعوب و لشکر سلطان، مغلوب(۱)؛ به حکم آن که مَلاذی، منیع(۲  از قله‌ی کوهی گرفته بودند و ملجا و ماوای خود ساخته. مدبران ممالک آن طرف در دفع مضرات ایشان مشاورت همی کردند که اگر این طایفه هم بر این نـَسَق روزگاری مداومت نمایند، مقاومت ممتنع گردد. (۳)

 

درختى که اکنون گرفته است پاى          به نیروى مردى، برآید ز جاى

و گر هم‌چون‌آن، روزگارى، هـِلى          به گردون‌‌اش از بیخ بر نگسلى

سر ِ چشمه شاید گرفتن به بیل          چو پر شد نشاید گذشتن به پیل (۴)

 

سخن بر این مقرر شد که یکی به تجسس ایشان برگماشتند و فرصت نگاه ‌می‌داشتند تا وقتی که بر سر قومی رانده بودند و مقام(۵)، خالی مانده؛ تنی چند مردان واقعه‌دیده‌ی جنگ‌آزموده را بفرستادند تا در شِعب جـَبَـل (۶) پنهان شدند. شبان‌گاهی که دزدان باز آمدند سفرکرده و غارت‌آورده، سلاح از تن بگشادند و رخت و غنیمت بنهادند. نخستین دشمنی که بر سر ایشان تاختن آورد، خواب بود. چندان‌ که پاسی از شب درگذشت،

 

قرص خورشید در سیاهى شد          یونس اندر دهان ماهى شد، (۷)

 

مردان دلاور از کمین به در جستند و دست یکان‌یکان بر کتف بستند و بامدادان به درگاه مَلِک، حاضر آوردند. همه را به کشتن اشارت فرمود. اتفاقن در آن میان، جوانی بود میوه‌ی عنفوان شباب‌اش نورسیده و سبزه‌ی گلستان عذارش نودمیده.(۸) یکی از وزرا، پای ِ تخت مَلِک را بوسه داد و روی شفاعت بر زمین نهاد و گفت: این پسر هنوز از باغ زنده‌گانی، بر نخورده و از ریعان جوانی تمتع نیافته (۹). توقع به کرم و اخلاق خداوندی‌ست که به بخشیدن خون او، بر بنده منت نهد. مَلِک، روی از این سخن درهم کشید و موافق رای بلندش نیامد و گفت:

 

پرتو نیکان نگیرد هر که بنیادش بد است       تربیت، نااهل را چون گردکان برگنبد است(۱۰)

 

نسل فساد اینان منقطع‌کردن اولاترست و بیخ تبار ایشان برآوردن، که آتش نشاندن و اخگر گذاشتن و افعی کشتن و بچه نگه‌داشتن، کار خردمندان نیست. (۱۱)

 

ابر اگر آب زندگى بارد            هرگز از شاخ بید، بر نخورى

با فرومایه روزگار مبر             کز نى بوریا، شکر نخورى (۱۲)

 

وزیر، این سخن بشنید و طوعن و کرهن (۱۳) بپسندید و بر حسن رای مَلِک، آفرین خواند و گفت: آن‌چه خداوند ـــ دام َ مـُلکـُه‌ (۱۴)ـــ فرمود،عین حقیقت است، که اگر در صحبت آن بدان تربیت یافتی، طبیعت ایشان گرفتی و یکی از ایشان شدی، اما بنده امیداورست که در صحبت صالحان تربیت پذیرد و خوی خردمندان گیرد که هنوز طفل است و سیرت بغی و عناد در نهاد او متمکن نشده (۱۵) و در خبر است: کلُ مولودٍ یولدُ على‌الفطرة ِ فابواهُ یُهَوِّدانه و ینصرانه و یمجسانه. (۱۶)

 

با بدان یار گشت هم‌سر لوط (۱۷)          خاندان نبوت‌اش گم شد

سگ اصحاب کهف روزى چند           پى نیکان گرفت و مردم شد

 

این بگفت و طایفه‌ای از ندمای مَلِک با وی به شفاعت، یار شدند تا مَلِک از سر خون او درگذشت و گفت: بخشیدم، اگر چه مصلحت ندیدم.

 

دانى که چه گفت زال با رستم گـُرد(۱۸)؟          دشمن نتوان حقیر و بیچاره شمرد

دیدیم بسى  که آب سرچشمه‌ی خـُرد          چون بیش‌تر آمد، شتر و بار ببرد

 

فی‌الجمله (۱۹)، پسر را به ناز و نعمت برآوردند و استادان به تربیت او نصب کردند تا حسن خطاب و رد جواب و آداب خدمت ملوک‌اش درآموختند (۲۰) و در نظر همه‌گان پسندیده آمد. باری وزیر از شمایل او در حضرت مَلِک شمه‌ای می‌گفت که تربیت عاقلان در او اثر کرده است و جهل قدیم از جبلت (۲۱)او به در برده. مَلِک را تبسم آمد و گفت:

 

عاقبت، گرگ‌زاده گرگ شود          گرچه با آدمى بزرگ شود

 

سالی دو بر این برآمد. طایفه‌ی اوباش محلت بدو پیوستند و عقد موافقت بستند تا به وقت فرصت، وزیر و هر دو پسرش را بکشت و نعمت بی‌قیاس برداشت و در مغازه‌ی دزدان به جای پدر نشست و عاصی شد(۲۲). مَلِک، دست تحیر به دندان گزیدن گرفت و گفت:

 

شمشیر نیک از آهن بد چون کند کسى؟       ناکس به تـربیت نشود اى حکیم، کس

باران که در لطافت طبع‌اش خلاف نیست       در باغ، لاله روید و در شوره‌زار، خس(۲۳)

 

 

***

 

زمین ِ شوره، سنبل بر نیارد                 در او تخم وعمل ضایع مگردان

نکویى با بدان کردن چون‌آن است        که بد کردن به‌جاى  نیک‌مردان (۲۴)

 

 

توضیحات:

 

(۱) معنی جمله: گروهی از دزدان تازی بر قله‌ی کوهی فراهم  بودند و به غارت کاروانانی که از آن ناحیت عبور می‌کردند، مشغول؛ مردم بلاد اطراف، مدام از ایشان هراس‌مند بودند و شحنه‌های سلطان را هم یارای مقابله با آنان نبود

(۲) به حکم آن‌که: به این علت که *  ملاذ: (به فتح اول) پناه‌گاه (طبق ضبط مرحوم علامه علی‌اکبر دهخدا، املای آن بر وجه «ملاز» هم رواست)، منیع: محکم و استوار؛ ملاذی منیع: جان‌پناهی ایمن و دور از دست‌رس

(۳) معنی جمله: بزرگان شهرهای آن اطراف، به رای‌زنی درباره‌ی نحوه‌ی مقابله با این دزدان پرداختند تا هر چه زودتر چاره‌ای یابند؛ چه این‌که اگر دزدان، مدتی به هم‌این شیوه ادامه می‌دادند آن‌چون‌آن قدر می‌شدند که دیگر کسی را توان از بین بردن آنان نمی‌بود

(۴) معنی قطعه: نهال تازه کاشته شده، به یک زورآزمایی مرد از جای درمی‌آید، اما اگر روزگاری بر این بگذرد و در خاک ریشه کند، بنیادش چون‌آن استوار آید که دیگر به ساده‌گی نمی‌توان آن‌را برآورد؛ هم‌آن‌گونه که سرچشمه‌ی باریک و کم‌آب را به کمک بیلی می‌توان بست، اما چو رود خروشان شود، فیلی هم نمی‌تواند از آن گذشت *  در بیت دوم این قطعه، کلمه‌ی «گردون» ایهام دارد. معنی اول آن می‌تواند چرخ گردون و روزگار باشد و به کنایه از این‌که روزگار هم نمی‌تواند درخت را از جای درآورد و دوم به معنی «ارابه» و «چرخ» که با آن بار می‌کشند و مراد این نیز می‌تواند باشد.

(۵) مقام: اقامت‌گاه (تلفظ این کلمه هم به فتح اول و هم به ضم اول، صحیح است)

(۶) شِعب جـَبَـل: کوره‌راه‌های کوه (مراد آن است که مردان در نقاط کم‌تر هویدای کوهستان و نزدیک مقام دزدان، پنهان شدند)

(۷) مفهوم بیت: ماه، هم‌چون ماهی که یونس را در کام کشید، هور را فرو بلعید و «شبی چون شبه روی شسته به قیــر» فرا رسید

(۸) معنای عبارت: «سعدی» صورت جوان را به گلستان تشبیه کرده و موی صورت را به سبزه؛ مراد آن است که آن فرد، نوجوانی بود که تازه ریش بر چهره‌اش روییده بود

(۹) بر: میوه * ریعان: نوبر و ابتدا و به‌تر هر چیز * معنی جمله: این تازه‌جوان، از درخت حیات، میوه نچیده و بهره نیافته و شیرینی جوانی و زنده‌گانی را فرصت چشیدن نداشته  

(۱۰) معنی بیت: هم‌چون‌آن که گردو بر گنبد گرد نمی‌ماند و فرو می‌غلتد، آن‌که نهاد نانیکو دارد را تربیت موثر نمی‌افتد

(۱۱) مفهوم عبارت: چو آتش را خاموش کنی و خاکسترش را بنهی، پس از مدتی دوباره شعله‌ور ‌شود و هم‌چون ماربچه‌ای که «بر پای راعی زند»، بلای جان و هستی‌سوز؛ ریشه‌ی این دزدان نا به‌کار را هم باید از بیخ برید که در غیر این‌صورت باز بار و بر می‌گیرند و تناور می‌شوند

(۱۲) معنی قطعه: اگر از ابر، آب حیات ببارد، بر درخت بید که ذاتن میوه‌آور نیست، بری نمی‌روید. زینهار که تو نیز با پستان و رذلان ننشینی که نی حصیربافی را با نی شکر «تفاوت از زمین تا آسمان است» و نمی‌توان بهره‌ای از لئیمان برد

(۱۳) طوعن و کرهن: خواه‌ناخواه

(۱۴) دام ملکه: (جمله‌ی دعایی به معنای  ِ) ملک و فرمان‌روایی‌اش بر دوام باد

(۱۵) معنی عبارت: هنوز خوی سرکشی و بدطینتی در نهاد او جای‌گیر نشده

 (۱۶) معنی عبارت عربی: کودکان با سرشت پاک و پذیرای هر چیز نیک و بد زاده می‌شوند و پدران و مادران‌اند که آن‌ها را یهودی یا ترسا و زردشتی می‌کنند

 (۱۷) در بعضی نسخه‌ها به جای این مصرع آمده: «پسر نوح با بدان بنشست»

(۱۸) گـُرد: پهلوان

(۱۹) فی‌الجمله: باری، سخن کوتاه، خلاصه

(۲۰) مفهوم عبارت: معلمان نیکو بر پسر گماشتند تا بالاخره او را خوش‌صحبتی و پاسخ‌ نیک‌دادن و آداب و رسوم خدمت‌گزاری در درگاه پادشاه و ندیمی او آموختند

(۲۱) جبلت: طبیعت و خلق‌وخوی نهادینه

 (۲۲) معنای چند جمله: دو سال از این ماجرا گذشت و ولنگارارن و هرزه‌گان آن نواحی، با یاری پسر نقشه کشیدند و وزیر و هر دو فرزندش را کشتند و مال بی‌اندازه و فراوان دزدیدند و دزدبچه‌ی جوان، در جای‌گاه ِ ره‌زنان جای پدر را گرفت.

(۲۳) معنی بیت: کسی در لطافت طبع و سرشت باران شکی ندارد، اما هم‌این باران که باغ را جان تازه می‌دهد و گل لاله در آن می‌رویاند، در شوره‌زار خس می‌پرورد و بس.

(۲۴) شیخ در جای دیگر فرماید: «ترحم بر پلنگ تیزدندان  ستم‌کاری بود بر گوسپندان»

حکایت (۱)

حکایت (۱)

 

پادشاهی را شنیدم که به کشتن اسیری اشارت کرد (۱)؛ بی‌چاره، در آن حالت نومیدی مَلِک را دشنام‌دادن گرفت و سَقـط‌ - گفتن (۲) ، که گفته‌اند: هر که دست از جان بشوید، هر چه در دل دارد بگوید.

 

وقت ضرورت چو نماند گریز          دست بگیرد سر شمشیر تیـز(۳)

اذا یَئِس‌الانسانُ طالَ لسانه          کسنّورِ مغلوبٍ یصولُ علی‌الکلب (۴)

 

مَلِک پرسید: چه مى‌گوید؟

یکى از وزرای نیک‌محضر(۵)، گفت: ای خداوند! همی گوید: «والکاظمین الغیظ و العافین عنّ الناس».(۶)

 

مَلِک را رحمت آمد و از سر خون او درگذشت. وزیر دیگر که ضد او بود، گفت: ابنای جنس ما (۷) را نشاید در حضرت پادشاهان جز به راستی سخن - گفتن؛ این مَلِک را دشنام داد و ناسزا گفت. مَلِک، روی ازین سخن درهم آمد (۸) و گفت: آن دروغ ِ وی پسندیده‌تر آمد مرا زین راست که تو گفتی، که روی آن در مصلحتی بود و بنای ایــن بــر خـُبثی (۹)، و خردمندان گفته‌اند: دروغی مصلحت‌آمیز به که راستی فتنه‌انگیز.

 

هر که شاه آن کند که او گوید           حیف باشد که جز نکو گوید

 

بر طاق ایوان «فـریدون»(۱۰)، نبشته بود:

 

جهان اى برادر نمانـَد به کس          دل اندر جهان‌آفرین بند و بس

مکن تکیه بر مُلک دنیا و پشت          که بسیار کس چون تو پرورد و کشت

چو آهنگ ِ رفتن کند جان پاک        چه بر تخت مردن چه بر روى خاک (۱۱)

 

 

توضیحات:

 

(۱) اشارت کرد: فرمان داد

(۲) سقط – گفتن: سخن ناهم‌وار گفتن [سقط بر وزن ِ فقط] (فرهنگ فارسی معین)*  معنای جمله: اسیر تیره‌بخت، چون امید زنده‌گی را تباه دید، زبان به درشت‌گویی و دش‌نام دادن به پادشاه گشود * سعدی در«بوستان» گوید: «نبینی که چون کارد بر سر بُــوَد     قلم را زبان‌اش روان‌تر بُــوَد؟»

(۳) معنای بیت: به‌هنگام پیکار، چون جنگ‌افزار و دست‌آویز نماند، انسان از بیم جان عزیز، با دست ضعیف، راه شمشیر بُـران و تیز را سد می‌کند

(۴) معنای بیت عربی: همان‌طور که گربه‌ی مغلوب‌شده و شکست‌خورده، با آخرین توان خود به سگ پیروز حمله می‌آورد، انسان هم، چون همه‌چیز را تمام‌شده می‌یابد، بی‌پروایی می‌کند و زبان‌اش در گفتن آن‌چه در دل نهان دارد، بیمی ندارد. سعدی در یکی دیگر از حکایات هم‌این باب، بیتی فارسی نظیر این بیت را آورده: «نبینی که چون گربه عاجز شود    برآرد به چنگال چشم پلنگ؟ »

(۵) نیک محضر: نیکو سرشت؛ وزار و ندیمان نیک‌محضر و نیکوبنیاد در چندین حکایت «گلستان» حضور دارند.

(۶) تلمیح دارد به آیه‌ی صد و بیست و نه از سوره‌ی «آل‌عمران» در کتاب «قرآن». معنی عبارت: آنان که خشم خویش فرو می‌خورند و بر مردم می‌بخشایند [و خداوند نیکوکاران را دوست می‌دارد]  

(۷) ابنای جنس ما: رتبه‌داران و ندیمانی چون ما؛ معنی جمله‌ی پیشین: دل پادشاه از شنیدن آن آیه‌ی قرآن و دیدن عجز اسیر، به رحم آمد و از کشتن او صرف‌نظر کرد.

(۸) روی از این سخن در هم آمد: از شنیدن این سخن چهره بر هم کشید و موافق طبع‌اش نیامد

(۹) معنای عبارت: آن دروغ وزیر نیکونهاد، مرا خوش‌تر آمد تا این سخن راست تو. چه این‌که در پس آن حسن‌نیت و خیرخواهی نهفته بود و بنای این بر رذیلتی بود و بدطینتی.

(۱۰) فریدون‌شاه: پادشاه عادل اسطوره‌ای؛ گویند سه پسر داشت: ایرج و سلم و تور. جهان را به سه کشور ایران و توران و روم تقسیم کرد و هر یک را به یکی از پسران ارزانی داشت. سلم و تور به ایرج حسادت ورزیدند و او را کشتند و فریدون از شنیدن این خبر: «بیفتاد ز اسپ آفریدون به خاک»، و به کین‌خواهی ایرج، منوچهر را برانگیزاند تا سلم و تور نیز مکافات جنایت را دیدند (دو خط اخیر را با نیم‌نگاهی به کتاب «جستاری در شاه‌نامه» نوشته‌ی زنده‌یاد «شاه‌رخ مسکوب» نوشته‌ام).

(۱۱) فردوسی در «شاه‌نامه» گوید: «چه با رنج باشی، چه با تاج و تخت    ببایدت بستن به فرجام رخت»؛ این مفهومی‌ست که در سخن قدما و اکابر نثر و نظم فارسی، فراوان تکرار شده است